خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

برای شقایق!




الان ساعت 1:35 دقیقه ی بامداده و من یهو یادم اومده تو خواب که وقتی بچه بودیم شقایق یه عروسک داشت که اسمش "ملیکا" بود و هیچ وقت نمی داد من باهاش بازی کنم...یهو اسمش یادم اومد...موهاش بلند بود ...و از همه ی عروسکای من قد بلندتر بود...

بعد خیلی دوس دارم بهش بگم من اون موقع که کوچیک بودم خیلی دوست داشتم عروسکت مال ِمن باشه...خیلیییی...و همیشه فکر می کردم که اگه مال ِ من بود این قدر گوشه ی اتاق نمی ذاشتمش ...حسابی باهاش بازی می کردم و در ضمن اسمش رو هم ملیکا نمی ذاشتم...تازه اگه می خواستی به تو می دادم باهاش بازی کنی...!



پ.ن

...


پ.ن

عروسک ِ بچگی هام هنوزم زنده است...به کسی نگین اما اسمش "هَپَلی هَپو" ئه!!!









نظرات 6 + ارسال نظر
ShadowLessMan سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:42 ب.ظ http://shadowlessman.blogsky.com/

ب

آ ب

پریسا سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 06:27 ب.ظ http://www.parisa999.blogfa.com

سلام دوست خوفم
وب باحالی داری بخوصوص اینکه درباره بارونم مطلب نوشتی
من عاشق بارونم
خیلی خوشحال میشم بمنم سر بزنی

ممنونم عزیزم:دی

علیرضا(غریبه) سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 06:34 ب.ظ

چه جالب... خیلی خوبه کودکیت همیشه باهاته.... خیلی خوبه هم خاطراتش هم اجزاء یی که کودکیت رو تشکیل می داد برات همیشه هستن، برات قابل احترامن، برات یه دنیان
1.35 خوابی؟!!! پس کی ماه رو نگاه کنه؟ آخه ماه چه گناهی که کرده که شبا وقتی که همه خوابن می آد بیرون... ماه هم غریبه شده... دلم بیشتر واسه اون می سوزه
شاد باشی و خوشبخت....

آره من عاشق بچگیامم...
خب من معمولا دوازده می خوابم:دی
آخی:) خب ماه هم حتما خوشش نمیاد که یه عالمه چشم بهش خیره بشن...شایدم خجالتیه!
ممنونم علیرضا جان

حامد سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:42 ب.ظ http://www.pureformality.wordpress.com



عروسکتم مثل خودته

:)
مگه من چمه؟:دی

شقایق پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:02 ق.ظ

سلام خواهریییی..... الهی فدات... یاد اون موقع ها به خیر گلم.... همه ی عروسکام مال تو .. بوس

نخیرم الان دیگه نمی خوامشون:پی
الان می تونی چیزای دیگه ای بهم بدی:دی
مثل شال و مانتو و اینا:دی
وگرنه بزرگتر شم بازم میام می نویسم این جاها!
خود دانی:دی

محمد مزده پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:54 ب.ظ http://foulex.blogsky.com

من هم ماشین قرمزه رو هیچ وقت نمی دادم نوید بازی کنه !
ولی آخرش هم خودش درشو شکست :(
شاید از قصد ...
باید فکر کنم !
ای کاش می دونستم

الهی بمیرم برای نوید!:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد