خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

موهای من





تاب تاب عباسی

خدا منو نندازی...






نظرات 6 + ارسال نظر
احمدرضا شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ق.ظ http://dosetdaram.blogsky.com

اومدم به وبلاگت سر زدم.شما هم بیا سر به ما بزن خوشحال می شم.اینم آدرس وبلاگم جهت درج در پیوند وبلاگت http://dosetdaram.blogsky.com

آیلا شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:46 ب.ظ

سلام نیلوفر جون
من هرکار می کنم با این سرعت کمم نمی تونم نامه ای که برات فرستادم رو باز کنم. لطف کن اسم قصه هایی که فرستادم رو برام تو یه کامنت بنویس تا من بقیه رو برات بفرستم.

حامد شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:04 ب.ظ http://www.pureformality.wordpress.com

تاب تاب عباس
خدا منو نندازی
تاب تاب عباسی
خدا منو نندازی

هوووووووو

تاب تاب عباسی
خدا منو نندازی
تاب تاب ...

دلم واسه اون روزا تنگ شده
______

بروزم

اوهوم...منم

علیرضا(غریبه) یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:33 ب.ظ

" ارکستر سمفونی دریا"

ماه
رهبر ارکستر سمفونیک آسمان است
او تمام شب جزر و مدﱠ امواج را هدایت می کند
پاروها آرشه های بی قراری هستند
که با کشیدن آن ها بر آب ویولن دریا به صدا درمی آید
تمام شب باد طبل می زند
صدف ها بشقاب های سخت آهکی شان را
در یک هم نوازی دیوانه وار به هم می کوبند
و صخره ها این تماشاچیان باصلابت در ساحل نشسته
سرنشینان را
مانند قطره های غلتان موسیقی به خود می خوانند
فردا صبح صیادان فقیر
قایق های شکسته را یکی پس از دیگری از آب می گیرند
آنها جنازه "ماهیانˏعشقˏ نور" را که بر ماسه ها خودکشی کرده اند
به خانه می برند
اما فریاد بلندی که دهان آن ها را باز نگه داشته نمی شنوند
تو گوئی گوش هایشان هم
مثل تورهایشان سوراخ است.
----
اما
موهایت را که رها کنی
-وقتی سوار بر تابی هستی که روی درختی کهنسال بنا کردی
و
می خوانی شعری که از کودکی
از زمانی که به هیچ می خندیدی
و بی هیچ
گریه ات سرازیر می شد
مطمئنم می شنوی
تمام صدا ها
تمام نگاه ها
تمام اشاره ها و ایهام ها را
پس
بی خیال هر چیزی که از غم می بارد
و هر غمی که از هر کس می بارد
بی خیال دنیا
تاب تاب عباسی
خدا منو نندازی....
اما خدا!
اگه می خوای بندازی......................


شاد باشی

عالی بود مثه همیشه...
ممنونم برای این متن قشنگ...خیلی زیاد...

سینا پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:33 ب.ظ

منتظر جواب شما

سینا پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:39 ب.ظ

باز در پنجه ی تاریکی شب

سوز این سینه ی من حسرت تست

باز در سجده ی کفر آلودم

یادت ایمان مرا با خود شست

چشمت افسونگر احساس نیاز

رقصت احیاگر بی تابی هاست

هم در این خانه ی پر گشته ز آه

یاد تو علت بی خوابی هاست

باز هم وسوسه ی آغوشت

هست و پی در پی خواهشهایم

و چنین دانه ی انکار از تو

خود جواب من و چالشهایم

ای که احساس مرا می دانی

بگشا چشم خمار آلودت

تا ببینی که چه سوزانم من

از نگاه دل و جان فرسودت

وین همه راز که در شعر من است

همه از باور تو جوشیدست

کاش یکدم به کنارم آیی

ای که عشقت به دلم روییدست ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد