خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

ماهی سفید کوچولوی من...






تازگی ها فهمیده ام  دلیل تنهاییهایم را:



                            "در من کسی ست که نمی توان به او دل بست."



آی همه ی مردم دنیا دیگر از شما دلخور نیستم...می دانم چرا  دل نمی بندین...



***



فکر کن که نیلوفر باشی و برایت بنویسند:


چقدر گل کرده‌ام
من که چوبِ خشکی بودم

آه
تو پیچیده‌ای بر من
نیلوفرم




***


امروز غم ِ عالم به دلم ریخت...یکی از ماهی هام مرد...همونی که روز ِ عید برای خودم خریده بودم...یه ماهی سفید ِ کوچولو...دوسش داشتم...هر روز بهش غذا می دادم...حالا به کی غذا بدم وقتی دل تنگم؟....بعد نگاه کنم که داره از رو آب ِ تنگش غذا می خوره ...و آرامش دنیا به دلم بریزه...و با وجود اینکه دوسش دارم بترسم آب ِ تنگش رو عوض کنم...بعد یه عالمه التماس کنم به مامان که بیاد آب تنگش رو عوض کنه...خب حالا چیکا کنم وقتی دلم تنگه؟







*شهاب مقربین







نظرات 11 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ق.ظ http://3aban.blogsky.com

سلام.

میدونی زندگی به همین سادگی و بی ارزشی مرگ ماهیه!
پس زیاد دلخور دل بستن نباش! ...

اوهوم...موافقم...
ممنون دوست من

[ بدون نام ] چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ق.ظ http://3aban.blogsky.com

راستی نوشته های قبلیت :
خدای ِ مقروض
عطر تن ...

خیلی زیبا بود ...

ممنونم از لطفت

حامد چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:49 ق.ظ http://pureformality.wordpress.com

در تو کسی ترانه خواند ، در من کسی زه گریه مرد ..

________

نمی دونم جواب این همه کم محلی ها رو کی می خواد بده

حامد جان ببخشید که بهت سر نمی زنم...این روزا فقط در حدی وقت دارم که بتونم آپ کنم...اما قول می دم زود بهت سر بزنم...

سارا چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 ق.ظ

گفتم شاید چون یکی از خواننده هاتو و طرفدارانو از نزدیک دیدی نا امید شدی و کلا بی خیاله وبلاگ نویسی :دی

نه بابا چرا نا امید شم...اتفاقا کلی هم امیدوار شدم:)

سارا چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 ق.ظ

آخی چرا مواظب ماهیت نبودیییییی خب؟

:دی

تو پست بعد بخون که بالاخره چی شد:)

سارا چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:26 ب.ظ

باز سورپرایز جدیده؟:دی

آره...:پی

شاذه چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

دنیا به کس وفا نمی کند نیلوفر جان
کمی به شادیها بیندیش...

چشم شاذه ی عزیز:)

علیرضا(غریبه) پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ق.ظ

سرنوشت ما یه میدون، زندگی اما یه بازی
پیش اسم ما نوشتن، حقته باید ببازی
----
گاهی تمام دلیل ها بی دلیل می شن گاهی تمام بی دلیلی ها برات دلیل می شن، گاهی بی دلیل دلیل هات رو فراموش می کنی و می خوای خودت بشی دلیل... فکر نمی کنم اینا مهم باشه شاید مهم اینه که ساده و بی آلایش و مهربان و آرام هر چی آرزوی خوبه مال اون باشه و تمام اتفاق های بدون دلیل بدون برهان، بدون مقصر همه رو از چشم خودت ببینی
گذشت خوبه اما گذشت از گذشته خیلی سخته
امیدوارم همیشه برنده باشی و نیلوفری

ممنون علیرظا جان...خیلی خیلی قشنگ بود...

حامد پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ب.ظ http://pureformality.wordpress.com

منظورم چیزه دیگه ایی بود .

دوست دارم بدونم منظورتون از این شکلک سبز چیه؟!

محمد مزده پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ب.ظ http://foulex.blogsky.com

بعضی وقت ها چشم تو چشم بهمون خیره میشند و هرچقدر نگاهشون هم می کنیم خسته نمیشند ...

جا مانده است
چیزی جایی
که هیچ گاه دیگر
هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد ...

و آفرین به انتخابت محمد جان

مرسی

uncreated شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:35 ق.ظ

اگه دوست داشتی به ماهیای من غذا بده...

چشم با کمال میل:)
مرسی عزیزم:*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد