شاید دیگر مرا نشناسی ، شاید مرا به یاد نیاوری ، اما من تو را خوب می شناسم .
ما همسایه ی شما بودیم و شما همسایه ی ما و همه مان همسایه ی خدا.
یادم می آید گاهی وقت ها می رفتی و زیر بال فرشته ها قایم می شدی . و من همه ی آسمان را دنبالت می گشتم ؛ تو می خندیدی و من پشت خنده ها پیدایت می کردم .
خوب یادم هست که آن روزها عاشق آفتاب بودی. توی دستت همیشه قاچی از خورشید بود .
نور از لای انگشت های نازکت می چکید. راه که می رفتی ردی از روشنی روی کهکشان می ماند.
***
این که مدام به سینه ات می کوبد قلب نیست ، ماهی ِکوچکیست که دارد نهنگ می شود.
ماهی ِکوچکی که طعم ِتُنگ آزارش می دهد و بوی دریا هواییَش کرده است.
قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق ِاقیانوس.اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد؟!
قسمت هایی از کتاب"در سینه ات نهنگی می تپد" . عرفان نظر آهاری
چسب،قیچی،مقوا،...
و رنگ!
می خواهم چشم هایم را رنگ کنم...
نقره ای یا آبی...!
مهم نیست....
فقط می خواهم باد بادک شوم.
شعری ازکتاب"زنی از جنس اردیبهشت" . سمانه اسدی نوقابی
درودهای فراوان به مدیر مسئول محترم:
همکاران عزیز، شما را به وبلاگ رهروان بابک خرمدین با مقاله جدید دعوت می کنم از نقدهای خوبتان دریغ نورزید با تشکر همکار شما منیژه
http://manijehaskvyy.blogsky.com/:
مهم اینه که می دونی اون دوست میتونسته زیر بال فرشته ها قایم شه .
حالا اون تو رو یادش بیاد یا نه مهم نیست .
اوهوم...:)
می دونم مهم نیست...ولی آدم دلش می گیره خب...
بازم که اسمتو ننوشتی ای ناشناس!
بعضی وقتا ادم تو نوشتن کامن می مونه ... اینم از اون وقت هاست ...
هرچی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید که در مورد نوشتت بنویسم ...
خیلی ممنون که بهم سر زدی ...
___________
میان ما و من هیچ فاصله ایی نیست ...
همین است که خود را گم کرده ام در خود .
همین که بخونیش برام یه دنیا ارزش داره...حتی اگه کامنتی هم برای نوشتن نباشه.
منو به یاد بوی دریا انداختید
به یاد اقیانوس
به یاد بادبادک
به یاد ردی از روشنی روی کهکشان
به یاد قلبم
به یاد فرفره هایم که نمی دانم کجا گمشون کردم
...
منو یاد خیلی چیز ها انداختید
ممنون
منم یاد بوی دریا می افتم...
من ممنونم
من اینجا کنار بتی که نبود ، به صحرای مشعر فرود آمدم
هراسان تصویر چشمی سیاه ، به پایین سقف کبود آمدم
کسی چشم های مرا زیر نور،به وهم سیاهی قسم داده بود
و یک سنگ اسود به رنگ دلم ، مرا با خدا هم قسم کرده بود
----
سلام
در کهکشان ها که راه می روی به گرد و خاک برخاسته از قدمهایت بگو دعایی برایم کنند.... آنها صبور تر از خورشید هستند و خورشید برای توست برایش زحمت می شود
شاد باشی
اگر خورشید از آن من بود نه تنها برای تو...برای همه ی مردم زمین دعا می کنم....
سلام گل نیلوفر.
الآن وبت رو دیدم.در حال خوندن مثنوی مولوی بودم که چشمم به وب سایتت افتاد و این شعر حقیر که اینجا آوردیش.
این آقای علی رضا هم یکی از شعرای منو واست نوشتن.که البته من نمیشناسمشون.
به هر حال سپاس.
به وب لاگ من هم سر بزن عزیزم.خوشحال میشم. تو ذوق لطیفی داری.
فوق العاده بود....