خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

فرشته و شاعر

فرشته دهانش مزه ی عشق گرفت!

(عرفان نظر آهاری)


شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.فرشته

پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته.

شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت و فرشته شعر

شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.

خدا گفت : دیگر تمام شد.دیگر زندگی برای

هر دوتان دشوار می شود.زیرا شاعری که بوی

آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است

و فرشته ای که مزه عشق را بچشد،

آسمان برایش تنگ.




خاک و پر
فرشته ای دست شاعر را گرفت تا راه های آسمان را نشانش بدهد و شاعر بال فرشته را گرفت تا کوچه پس کوچه های زمین را به او معرفی کند.شب که هر دو به خانه برگشتند، روی بال های فرشته قدری خاک بود و روی شانه های شاعر چند تا پر.

******


فرشته سر به هوا بود

فرشته سر به هوا بود و مدام بین آسمان و زمین پرسه می زد. صبح ها که خدا فرشته ها را حاضر و غایب می کرد، فرشته نبود و شاعر به جایش حاضر می گفت.و شب ها که خدا به خلوت شاعران سر می زد، شاعر نبود و فرشته به جای او حاضر می گفت.
خدا هیچ وقت اما به روی آن دو نیاورد.خدا تنها به سر به هوایی شاعر و فرشته می خندید.

******


فرشته در دفتر شعر

فرشته بازیگوش بود، از بهشت بیرون آمد و گم شد. شاعر او را پیدا کرد و توی دفتر شعرش برای او بهشتی ساخت.
فرشته همان جا ماند و دیگر به بهشت خودش برنگشت.خدا هم برای بردنش اصرار نکرد.
تنها یک روز خدا به شاعر گفت: مهم این نیست که بهشت در آسمان باشد یا زمین و مهم این نیست که من بسازمش یا تو.
مهم آن است که بهشتی باشد و دستی که آن را بسازد.




پ.ن:

این روزها کمی آرام تر شده ام...کمی...


پ.ن:

مهم آن است که بهشتی باشد و دستی که آن را بسازد...



نظرات 9 + ارسال نظر
امین دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ق.ظ http://shabayjavani.blogsky.com

داستانت واقعا عالی بود
و عالی تر این جمله آخرت
مهم اینست که بهشتی باشد و دستی که آن را بسازد
خوبه که آروم شدی شاید روی شونه هات یه چند تایی پر مونده باشه خوب نگاه کن؟!

ممنونم...البته این داستان مال خانوم عرفان نظر آهاری بود...
و منم موافقم که جمله ی آخرش عالی بود...

شاید ...امیدوارم مونده باشه ...

نا شناس دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ق.ظ

مهم ان است که بتوانی تا ابد به دور از دغدغه ی رانده شدن در آن بهشت بمانی .
-------------
اسم من مگه مهمه ؟

همیشه دغدغه ی رانده شدن از بهشت هست...همیشه...ولی حتی پس از رانده شدن از بهشت،رویای ِ بازگشت هم می تونهآدم رو زنده نگه داره...و به نظر من اینه که قشنگه...

...............

آره مهمه...آخه من خیلی کنجکاوم!:پی

حامد دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ق.ظ http://pureformality.wordpress.com

مهم آن است که بهشتی باشد و دستی که آن را بسازد.

این جمله چقدر قشنگ بود .

بقول یکی از دوستام که می گفت بهشت و جهنم همین جاست و ما داریم می سازیمش .

پدر بزرگمون به ما می گفت بهشت همین دنیای ماست.

_________

شاید همینجوری قشنگه . اما ناگهانه ها ...

آره تو این دنیا هم هممون داریم بهشت و جهنمی می سازیم...

ممنون حامد جان

فارeس دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:29 ق.ظ

خیلی خوشم اومد از پستت
دختر این کسای سکسی رو نزار اینجا
ملت هپلی هپو میشنا

مرسی...

سکسی نیست که...فقط خیلی رویاییه!:پی

فارeس دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ق.ظ

ااااااااااا
پس من چرا هپولی هپو شدم :دی
اما عکس پست قبلیت بیشتر حال میداد دو نخطه دی

الان دقیقا بگو که چجوری شدی...تا بهت بگم چرا:پی
کلا تو فکر ِ عشق و حالیا پسر!;)

علیرضا(غریبه) سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 ق.ظ

من بر سر مزار خودم ، زار می زنم
هرچند ،عقده های دلم وا نمی شود
هی التماس می کنم : "العفو یا ودود"
هی استغاثه می کنم ، اما نمی شود
هر جاده ای به منزل مجنون نمی رسد
هر مقصدی که مقصد لیلا نمی شود
هرعاشقانه ای که به یوسف شبیه نیست
هرسر سپرده ای که زلیخا نمی شود
روح القدس به پیکر هر زن نمی دمد
هر مریمی که مریم عذرا نمی شود
یا کاشف الکروب ! لک الحمد والثنا !
زخم زمانه بی تو مداوا نمی شود
این نامه را به شوق زیارت نوشته ام
یا مستجاب می شود و یا نمی شود...
----
سلام
چه خوب که وقتی می ری سراغ نظر آهاری آرامش به وجودت بر می گرده
بهشت مهم تر از دستی هست که اون رو می سازه؟! نمی دونم ... نظر شاعره دیگه
فارeس جان داری می شی شبیه یه بنده خدایی ها.... می دونی که کی رو می گم؟ اگه اسمش رو یادت نیومد زیاد فشار نیار به خودت یاده بازی های پرشین یوزر که بیوفتی یادت می آد
نیلوفر راست می گه فارeس دیگه نزار این عکس ها رو .... ما ضعیف النفسیم ممکنه یه موقع نفسمون دیگه بالا نیادا ... اونوقت تو می مونی و دیه و دادگاه و.... ادامه بدم یا متوجه شدی؟
شاد باشی و خوشبخت

بابا همه ی این چیزا رو من به گردن می گیرم:دی
دیه و دادگاه ...حتی گناه ِ اون دنیاش هم گردن ِ من...:پی

مرسی علیرضا جان:)

عباس شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:10 ب.ظ http://www.abas7142.blogfa.com

سلام

عالی بود

موفق باشی

تنها شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:51 ب.ظ http://www.2ost.blogfa.com

۳لام نوشته هات زیباست تبریک میگم.

3لام:) مرسی

کوروش شنبه 13 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 03:46 ب.ظ

سلام شعر فرشته دهانش مزه عشق گرفت
تعلق به سرکار خانم رکسانا علیجانزاده است نه عرفان نظرآهاری..
لطفا اصلاح کنید

من کتاب این نویسنده رو دارم ، و این شعر بی شک از خانوم عرفان نظر آهاری هست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد