خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

من؛این روزها...




چشم‌هایم بسته است

دست گذاشته‌ام روی‌شان
سال‌هاست که دارم می‌شمارم
و تو
هنوز
به دورترین دورترها هم
برای پنهان شدن

قانع نشده‌ای.


***



پروردگارا
لطفا فردا صبح
از روی آن یکی دنده‌ات
بیدار شو
ما به خوشبتی نیاز داریم

تو به کمی تنوع




نظرات 6 + ارسال نظر
سامان پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:21 ق.ظ http://yadame.ir

*پروردگارا
لطفا فردا صبح
از روی آن یکی دنده‌ات
بیدار شو
ما به خوشبتی نیاز داریم*

از قسمت خیلی خوشم اومد

اوهوم...قشنگه...

ناشناس پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:55 ق.ظ

بیدار شد ؟

آره یه کم خوب تر بود...برای شروع بد نیس...

عارف پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:06 ب.ظ http://arefkebriaee.blogsky.com

و تو
هنوز
به دورترین دورترها هم
برای پنهان شدن
قانع نشده‌ای.

این قسمتش خیلی قشنگ بود. و کلا هم که مثه همیشه زیبا

ممنون داداشی:)

حامد پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ب.ظ http://pureformality.wordpress.com

بی حوصله که نشدی ؟

منظورت از پرودگارا چیه ؟ حالا اگه از رو اون یکی دندش بلند شه ، قضیه حله ؟
اصلا چه خوشبختی می خوای بگو ن بهت بدم .

حامد عزیز...خود خدا می دونه چی می خوام...
می دونم خدا همیشه خوب و رحیمه...شاید این نوع شعر هم نوعی دعا باشه...

محمد مزده جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:50 ق.ظ http://foulex.blogsky.com

و دورترین دورتر ها هم نمی تواند خیال با تو بودن را از من بگیرد ...
من هر شب همینو از خدا می خوام اما انگار بدجوری اسیر عادت شده
اسیر عادت شدیم
...
چقدر اینجا رو دوست دارم :)

:)
چه قشنگ...

مرسییییی..:)

قهوه-جوش جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:37 ب.ظ http://moka.blogsky.com

قسمت دومشو دوست دارم

منم...قشنگه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد