خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...



این روزها آرامش هایم فرق کرده؛

شده بزرگراه...آهنگ های فرزاد فرزین و سرعت....


این روزها که می گذرند...حس عجیبی دارم...چیزی شبیه ِ....










نظرات 6 + ارسال نظر
ناشناس جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:28 ب.ظ

حس عجیبی دارم...چیزی شبیه ِ....

نمی دونم چی میشه بهش گفت ولی امیدوارم هرچی هست خوب باشه و ... .
تندم نرو مواظب خودت باش .

خوب نیست...ولی ممنون

سعیمو می کنم:پی

سارا جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ب.ظ

سلام رفیق
چطوری؟
دلم برات تنگ شده!

سلام رفیق ِ ما...خوبی؟
دل منم تنگیده:*

سارا جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ب.ظ

این شبها گریه کردنم هم فرق کرده
به گونه ای دیگر اشک می ریزم ...
این شب ها که می گذرند ... هیچ ... فقط می گذرند ...

این شب ها می گذرند...

سارا جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:21 ب.ظ

این ۲تا پستم به مناسبت تولد من گذاشتی؟:دی
خواستم بگم تولدمه :-"
ولی اصلا خوشحال نیستم !

:دی
به به...تولدت مبارکککککککککککککککککککککککک:*:X
ایشالا هزار سال زنده باشی عزیزم...:):*:*:*:*

خوشحال باش ...سالی فقط یه بار به دنیا میایاااا:)

حامد شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ب.ظ http://pureformality.wordpress.com

چیزی شبیه ِ.... یه حادثه آره ؟

آره ...فهمیدی!

حامد یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:01 ب.ظ http://pureformality.wordpress.com

من اینجا نظر ندادم ؟

داداما

:دی
چرا الان تاییدیدم!:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد