خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

when?



وقتی احساس خستگی کردی

وگوشت از همه ی حرف ها و ناملایمات پر بود

من اینجام


وقتی از نوشتن می ترسیدی

وقتی سر تا پایت پر از ترس بود

من اینجام


من کسی نیستم تا ببینی

من کسی نیستم تا صدایش را بشنوی

من کسی نیستم

من نیستم

نیستم

نیستم





4صبح .

دوشنبه 28 آذر



پ.ن

می گن کسایی هستن که از روز اولی که به دنیا میان،همه می دونن زود می رن.می دونن تو جوونی می رن.می گن این قدر تو اون سالایی که هستن گریه می کنن تا به جای همه ی غم هایی که به دنیا بدهکار می شن گریه کرده باشن.اون وقته که دیگه می فهمن وقتشه.خدایا وقت من کیه؟



نظرات 2 + ارسال نظر
amir دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:19 ق.ظ http://bugieboy.blogsky.com

سلام
جالب بود
وقت کردین به من هم سر بزنید.

علیرضا(غریبه) دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:47 ق.ظ

هیچ کس نمی دونه... من نمی دونم، تو نمی دونی
نه می گن بهمون نه می تونیم بخوایم...
مرسی واسه این افتتاح خوب
شاد باشی و خوشبخت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد