خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

مادر



اصلا چراغ خانه را که روشن می کنم

معلوم است که

امروز

مادر خوشحال است


از همه جا شادی میپاشد توی صورت آدم

از مبل ها

از تلویزیون

از پرده ها و پنجره ها

طوری چهره ها رنگی میشوند

که انگار هیچ چیزی مادر را عصبانی نمی کند

هیچ چیز

حتی دختر بدی که همیشه سهل انگار است


و این لحظه ها که از صمیم قلب می خندد

نایاب است



اصلا با تلفن که حرف می زند

غذا که می پزد

کنارش نهار که می خورم

از حرف هایش معلوم است

که شاد است

که دوباره جوان شده

که دوباره شیطنت های جوانیش

سر باز کرده اند


و من هم ته دلم می خندم




نیلوفر




نظرات 3 + ارسال نظر
علیرضا(غریبه) شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:32 ق.ظ

زیبا بود(بدون حرف پس و پیش)

شاد باشی

ممنون .

alireza.sh دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:51 ق.ظ

ایشالا که همیشه همه همینطور باشن.
زیبا بود

ممنونم.
ایشالا:)

ژینوس شنبه 10 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:29 ب.ظ http://zhinoos.blogsky.com

خوش به حالت...

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد