خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

آخر شب



برعکس ِچهار یا پنج سال ِپیش،

این روزها آرزو زیاد دارم.

قدیم ها هم داشتم،

ولی این روزها مثل یک آتش فشانم،

گاهی تا مرز انفجار می رسم.

گاهی این قدر پیش می روم که،

انگار چند لحظه بعد میمیرم.

و این تنها تفاوتم با این همه سالیست که گذشت.


تنهایی ها روز به روز بیشتر می شوند.

تنهایی تنها چیزیست که پایانی ندارد.

هیچ وقت تمام نمی شود.


فکر می کنم

بعضی انسان ها وقتی به دنیا می آیند

نوعی حس تنهایی توی وجودشان هست.

و هیچ وقت این حس تغییری نمی کند

حتی اگر سال های سال بگذرد از زمان تولدشان

حتی اگر بهترین آدم های دنیا همدمشان باشند.

همیشه تنهایند.

و اشتباه اکثرشان این است که سعی می کنند این تنهایی را پر کنند.

نه

باید قبولش کرد.

باید تنهایی را مثل یک عشق قدیمی به آغوش کشید.

باید دوستش داشت.


نیلوفر.

تیر 91.


پ.ن:

یک چرت و پرت گویی آخر شب بود


نظرات 3 + ارسال نظر
علیرضا(غریبه) یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 ب.ظ

سلام
من اسمش رو نمی زارم چرت و پرت ولی اگه اسمش اینه چرت و پرت قشنگی بود... اصلش اینه که خوشم اومد با اینکه خیلی ساده و روان و بدون هیچ گونه صنایع اضافی به آدم می فهموند چه خبره
شاد باشی و خوشبخت

[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 ب.ظ

خوب بود
بیشتر از اینکه برگشتی به خونه خودتون خوشحالم

دخترخاله خوشگلت فرانک جووون دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:48 ب.ظ

خیلی جالب بود نیلو جون،بخصوص اونجا که گفتی بعضی انسانها می خوان که تنها باشن حتی اگه بهترین آدمای دنیا همدمشون باشند واقعا همینطوره،من با این جور آدما برخورد داشتم...
و به نظر من درست نیست اسمشو بذاری چرت و پرت گویی عزیزم
یه اسم خوب واسش بذار به منم خبر بده..
میبوسمت

فدای تو عزیزم:*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد