یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت/ خانه ات اباد که این ویرانه بوی گل گرفت/ از پریشان گوئی ام دیدی پریشان خاطرم/ زلف خود راشانه کردی شانه بوی گل گرفت/ لعل گلرنگ تو را تا ساغر و می بوسه زد/ ساقی اندیشه ام پیمانه بوی گل گرفت
پ.ن:بعضی وقت ها مغزم به حد انفجار می رسد !
پ.ن: انتخاب اسم برای پست یکی از سخت ترین کارهاست
عاشق هیچگاه غروبی ندارد و هماره در طلوع است به طلوع هماره ی عشق
سلام دوست عزیز
وب خوبی داری
با تبادل لینک موافقی؟
اگه موافقی منو با نام وب اگه می خوای بخندی لینک کن سپس وب خود را با استفاده از تبادل لینک اتوماتیک وب ما ثبت کن و با ثبت لینک خود در وب ما وب شما به 150 موتور جستجو معرفی می شود.
با تشکر
چه حس غریبیه وقتی بعد از مدتها میای جایی که روزی روزگاری دوستی در اونجا داشتی.
سلام، خوبی نیلوفر جان؟
سلاااام سیامک جان. خوبی؟ چقدر دوس داشتم دوباره شما دوستای خوبم بیاین اینجا. اینجا بدون شما خیلی سوت و کوره.
سلام
می خونمت...
رفتی سراغ گوش دادن تصنیف های خاطره انگیز؟
من اسم این انتخاب زیبات رو می زارم نظمی و بسطامی
بنویس نیلوفر ... گاهی فکر می کنم اگه ننویسی کدوم خونه رو واسه اشکها و خنده هام پیدا کنم...
:) لطف داری
در باغ
زیر درخت
عاشق که می شدیم
دو پرنده بر درخت عاشق می شدند
افسوس!
ما دو پرنده نبودیم
ممنون زیبا بود
با پ.ن دومتون موافقم
مرسی بسی زیبا بود
ممنونم:)