این قدر گلویم از بغض های ممنوع گرفته که
کاری به کار این همه بدبختی ندارم.
من خوشبختم
می دانم که خوشبختم.
دورم پر از آدم های با ارزشیست
که داشتنشان موهبت است
ولی دلخوشی نه
دلخوشی ها از من دورند
خیلی دور
دست که دراز می کنم
انگار تمام جانم
از سر انگشتانم بیرون میریزد و
نمی توانم ادامه دهم
فاصله ها کشنده اند
و تمام این راه ها طولانی
و من بی طاقت
دست که دراز می کنم
انگار اشک از چشمانم هم جاری می شود
نگاه می کنم و میبینم سیل سیل مرا با خود برده و
نمی توانم ادامه دهم
من خوشبختم
باور دارم خوشبختم
همین که دلیلی دارم برای گریه کردن
همین که دلیلی هست برای بودن
یعنی خوشبختم
ولی بدون دلخوشی سخت می گذرد
خیلی سخت.
نیلوفر
سلام خیلی وب زیبایی داری خوشحال میشم به م نسر بزنی ونظر خودت رو بدی از نظر من دلخوشی خیلی زیاده به هرسمت که نگاه کنی یه دلخوشی میبینی
ممنونم
زندگی یعنی: یک سار پرید
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست: مثلا این خورشید
کودک پس فردا،
کفتر آن هفته...
ممنون.. خیلی به جا بود
روزگارا ...! تو اگر سخت به من میگیری با خبر باش که پژمردن من آسان نیست.
گرچه دلگیرتر از دیروزم گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند لیک باور دارم دلخوشی ها کم نیست...
عالی بود ...
من خوشبختم
باور دارم خوشبختم
همین که دلیلی دارم برای گریه کردن
همین که دلیلی هست برای بودن
یعنی خوشبختم
ولی بدون دلخوشی سخت می گذرد
خیلی سخت.
اینه، شعر اینه، به این میگن شعر.
سلام نیلو جان، خوبی؟
فرصت کردی یه سری بهم بزن دوست قدیمی، تازه که نه ولی کمی تا قسمتی میشه گفت که تازه اساس کشی کردم.
ممنون سیامک جان:)
پس باید لینکتونو عوض کنم. حتما میام و می خونم. مطمئنم مثه همیشه خوندنی هستین:)
منم پر از بغضم
:(