شما که سواد داری ، لیسانس داری ، روزنامه خوونی
با بزرگون میشینی ، حرف میزنی...همه چی میدونی
شما که کله ت پُره ، معلم مردم گنگی
واسه هر چی که میگن جواب داری ، در نمیمونی
بگو از چیه که من دلم گرفته
راه میرم دلم گرفته ، می شینم دلم گرفته
گریه می کنم ، می خندم ، پا میشم، دلم گرفته!
دستم به قلم نمیرود
کلماتم کناره گرفته اند
و سکوت.
سایه اش سنگین است،
و خلوتی که گاه یادم میرود خانه خود من است.
از اعتماد کامل پرده به باد بیزارم،
از خیانت همهمه به خاموشی
و من گاهی اوقات مجبورم به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحمل سکوتش طولانیست چقدر
نباید کسی بفهمد دل و دست این خسته خراب از خواب زندگی میلرزد،
باید تظاهر کنم حالم خوب است
راحتم،
راضیم،
رها...
و من گاهی اوقات مجبورم به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است ...
دارد به باد می سپرد این پیام را:
سیب دلم برای تو ای دوست، لک زده است!
" مژگان عباسلو"
سری به ما بزنین دوست داشتین لینک کنید
:) ممنون