درد می کند انگار. انگار زندگی می خواهد از روزنه های پوستم بیرون بزند ، ولی من خسته تر از این ها هستم. انگار از سر انگشتان پاهایم صداهایی می آید ، کسی این تو دارد دست وپا می زند ، می خواهد برود ، برود جایی آزاد باشد ، می خواهد بدود ، می خواهد فریاد بکشد ، قاصدک ها را دنبال کند و قاصدک ها برایش خبرهای خوب بیاورند.
در لبه پرتگاه زندگی ایستاده ام.
صدای باران ازارم می دهد.
من که بی چتر می رفتم زیر باران
چکار می کند زندگی با ادم ها
این روزها می گذرد ولی من از این روزها نمیگذرم
زخم ها خوب می شود , حرفی نیست
اما خوب شدن فرق می کند
مثل روز اول شدن ....
من که بی چتر می رفتم زیر باران ...
سلام
فوق چه خبر ؟؟ انشاا... تهران رو شاخ شه دیگه ؟؟
شماااااااااااااااااااا؟
وبت خوبه ولی کمی ایراد داره به من سر بزن شاید ایراد رو فهمیدی