نه که اینی که هستم خودم نباشم ، ولی چیزی که الان هستم قسمتی از من است که ناگهان شناخته امش ، نه که دوستش نداشته باشم ، ولی چیزی که الان هستم خیلی متفاوت تر است از چیز هایی که دوست دارمشان ...
من دختری هستم که از ماشین ، اتوبوس و هواپیما متنفر است ولی سرنوشتش را روی جاده ها نوشته اند ... روی آسفالت خیابان ها ، با گچ ... هر ماشینی که عبور می کند قسمتی از سرنوشتش را پاک می کند و او هر روز و هر روز دنبال کلماتی می گردد تا جایگزین این کلمات از دست رفته کند ... شعر است اما واژه کم دارد ...سرنوشتش را روی ابرهایی نوشته اند که در مسیر هواپیماها معلقند .... روی ابرهایی که باران می شوند ...
دوست داشت سرنوشتش روی کتاب ها نوشته می شد ... توی آهنگ ها خوانده می شد ... دوست داشت سرنوشتش را می شنید ... اگر شنیده می شد هیچ وقت از یاد نمی رفت ، اگر نوشته می شد می ماند و ماندگار می شد ...
نیلوفر. اصفهان. مرداد92
kheyli ziba booooooooooood niloooofar khanom , niceeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeee
........................................................................
likeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeee
ممنون
زندگی شوخیه !
محمد؟ کجا بودین؟ خیلی سعی کردم پیداتون کنم. خوبین؟
سلام مثل همیشه زیبا بود
مخصوصا اون سرنوشتی که مدرنیته و گذر ماشین ها پاکش می کنه
یا همان که بر ابرها نوشتند و دوباره گذر هواپیماها آن را پاک و محو می کند
:) ممنونم
دینگ دینگ ...
کسی خونه نیست ؟؟
نیلوفرخانم ... خیلی وقته نیستید !؟
سلام. اومدم. دینگ دینگ