یکی از خوبی های ترک شبکه های اجتماعی اینه که عادم بیشتر به وبلاگش می رسه ، این جوری میشه ثابت قدم تر پیش رفت. فکر می کنم خیلی بهتر بود اگه هیچ وقت شبکه های احتماعی ساخته نمی شدن. ینی اون زمان بیشتر فکر می کردم و بیشتر می نوشتم و بیشتر شاد بودم. شادی و غم و دلخوری و غرامو میومدم تو یه پست وبلاگ خلاصه می کردم و تموم! وقتی می رفتم از وبلاگم بیرون حرفامو زده بودم و خیالم راحت بود ، اما تو شبکه های اجتماعی مثه توییتر و فرندفید ، عادم خیلی غمش کش میاد ، هی میگه و هی میگه هی تموم نمیشه غمش. میشینه غصه می خوره و غصه می خوره و هی بقیه میان درباره غصه خوردنش نظر می دن. هی کش میاد خودش و دلخوری هاش. ما هم که استعداد غصه خوریمون عالیه.
.....
این روزها همش فکر می کنم که غمامونو باید نگه داریم برا خودمون ، غما مال آدمن ، غما رو نباید بدیم به کسی ،فقط کسی باید ببینه که لیاقتشونو داره ، کسی که تحمل شنیدنشونو داره ، غم سنگینه ، آدما گاهی با شنیدنش غرق میشن ، بعد دیگه نه خودمونو می تونیم نجات بدیم ،نه غمامونو ، نه گوشایی رو که شنیدن و نتونستن تحمل کنن.
من غم هامو برا کسی می گم که بتونه بفهمه من برای غم هام ارزش قائلم ،حتی برا خودم هم مرورشون نمی کنم ، حتی یه جاهای از ذهنم دفنشون می کنم که کسی یهو نتونه بهشون برسه.
اما شادی ها ، شادی ها سبکن ، سبک ، این قدر که میشه باهاشون پرواز کرد ، این قدر که میشه کاری کرد که کسی که سنگینی غم هاش از چشماش داره می باره ، پرواز کنه ، شادی ها رو باید مثه بذر توی اتاق ،توی خونه ،توی راه پله ها ریخت ، باید پله ها رو دو تا یکی بالا رفت. باید بذر ها رو ریخت و هر روز دید که شکوفه میدن. باید شکوفه ها رو چید و به کسایی داد که منتظرن، که چشمشون به دره ، که گوششون به زنگ تلفنه ، شاید بتونن راحت تر غم های دفن شده توی قلبشونو از یاد ببرن.
سلام ...
دینگ دینگ ...
بعد چند وقت تعطیلی ، چه 2تا ، 2تا ...
خیلی وقته به وبلاگتون سر میزنم ... خیلی با نوشته هاتون ، هم ذات پنداری میکنم. خوشحالم که دوباره شروع کردید ...
چه جوری مینویسید ؟؟ چه جوری جملات از پس ذهن ، میاد روی زبون و میره رو کاغذ ؟؟ درسش رو خوندید ؟
سلام دینگ دینگ
مرسی که می خونین ، دلگرمی بزرگیه :)
نه فقط می نویسم وقتی حرف دارم ، همین.
جیک جیک :پی
جیک جیک:دی جیک جیک :دی