خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

خاطرات یک پروانه مرده(1)





زندگی ام مثل زندگی پروانه ای مصلوب به قاب عکس کهنه ایست که هیچ کس نمی داند زنده است. فقط خودش هر وقت ناامید می شود به یاد می آورد خدایی هست. دعا می کند برای بالهایش ، برای کمتر شدن درد سنجاق های فرورفته در تنش ، دعا می کند و دعا می کند ... و سالهاست منتظر معجزه است. 


من اگر همان پروانه باشم ، اگر مصلوب باشم با سنجاق هایی که هیچ کس نتواند کمکم کند ، باز هم دعا می کنم. چون زندگی بیرون و بین بقیه پروانه ها جریان ندارد ، زندگی این جاست ، توی مغزم ، توی فضای خالی ذهنم . تا وقتی که زنده ام و می توانم تصور کنم دعا می کنم و به وجود خدا ایمان دارم ، اگر ایمان نداشته باشم حتی اگر بال های پروازم بزرگترین ها باشند زنده نیستم ... خدایی هست ... هر چقدر دور ، هرچقدر خسته ، هر چقدر پیر ...هست.






نظرات 2 + ارسال نظر
I یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:23 ب.ظ http://ttt1364.blogfa.com/

نویس ای رودخانه اشک
ای غمزده به نوبه تولد

بنویس ای جدا مانده از دنیا

ای بحر طویل، ای مظهر تجدد

بنویس جمله ای و دنیای مرا روشن کن

شاید از آتش وجود من آهسته زدایی لختی!

بنویس از ترکیب اصوات و واج آرایی نبات و بنات

بنویس از انتظار بر سر کوچه و نوای قنات

بنویس آن قدر که به خدا ایمان داری

آن قدر که زمان مصلوب بودنت، بیماری

یا بال داری ولی به کرده ی خود گرفتاری

بنویس

که خوانده میشوی!

ممنون:) چه زیبا:)

جیک پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:47 ق.ظ

چقدر قشنگ نوشتی خره :دی

مرسی خره:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد