خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

...


ذهنم ...دارد فرار می کند ، دارد فرار می کند به جایی ، نمی دانم از چه چیزی فرار می کند. انگار کم آورده و هر کار می کنم آرام نمی شود. باید حرف بزنیم ...انگار رفته یک جایی پنهان شده ، هر چه صدا می زنمش بیرون نمی آید ... گذاشتم امروز به حال خودش باشد شاید که خسته شده باشد... بهتر که شد باید با هم حرف بزنیم ...




نظرات 2 + ارسال نظر
آق گرگه ... چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:11 ب.ظ

سلام .. دینگ دینگ ...

خیلی قشنگه و جالب بود ...
ذهنتون برگشت ؟؟ کجا رفته بود ؟؟

منبع عکس این پست و پست قبلی رو میدید ؟؟

سلاااام. ممنون
نمدونم کجا رفته بود ، اگه می دونستم می رفتم پیداش می کردم:دی منبع عکس ها از این سایته:http://weheartit.com/

آق گرگه ... شنبه 18 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:46 ق.ظ

یعنی وقتی برگشت ، باز خواستش نکردین ؟؟
نگفتین این چه وعضشه ، میری ، میای ؟

حالا به نظرتون ،والدین و اکثرا پدرها شبها خوابشون نمیبره ، بهخاطر وصول چک فردا صبحشون هست یا عقله نمیزاره ؟؟

ذهنم اسیر جنگی که نیس ، هر جا دوس داشت می تونه بره:دی

هر کی یه مشکلاتی داره ، ذهنش هم ناخواسته میره سمت همین مشکلات و من به این می گم وقتایی که ذهنم قایم شده ، ینی رفته یه جایی وسط اون فکرایی که دوس ندارم و نمی تونم از اون تو بکشمش بیرون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد