خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

من چنانم که نمودم دگر ایشان دانند...



شرمنده ی همه ی دوستای خوبم هستم که مدتیه بی معرفت شدم بهشون سر نمی زنم...مثله همیشه فقط می تونم بگم ببخشید... بازم سال جدید مبارک...








مادربزرگ می گفت:

در عمق صندوق بی قفل خود
نشان و نقشه ی دیار دوری را نهان کرده است
که در آنجا
بادی از بیشه ی بوسه ها نمی گذرد


می گفت وقتی در آن دیار

نام سار و صنوبر را فریاد می زنی
کوه ها صدای تفنگ و تیشه را برنمی گردانند


آنجا

سف سبز سپیدارها بلند
و حنجره ی خروسها
پر از صدای فانوس و صبح و ستاره است


حالا

گاهی هوس می کنم سراغ صندوق بروم
بازش کنم
و نشان آن وادی دور را بیابم


اما می ترسم ستاره جان

می ترسم حکایت آن جزیره ی رؤیا
تنهاخیال خامی در دایره ی بی مدار دریا باشد


یغما گلرویی






این روزها حتی شعرهایم مرا اذیت می کنند...

این روزها فقط می توانم بشنوم...حرفی ندارم...

فقط گوش شده ام...



شما هم کمی بشنوید:


دانلود کنید




تو گفتی من به غیر از دیگرانم، تو گفتی من به غیر از دیگرانم
چونینم، در وفا داری چونانم
تو غیر از دیگران
تو غیر از دیگران، بودی که امروز، نه میدانی، نه میپرسی نشانم...




بفرمایید!




دوست دارم این شعر رو ...خیلی یعنی ها :



بفرمایید فروردین شود اسفند‌های ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخند‌های ما

 

بفرمایید هر چیزی همان باشد که می‌خواهد
همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما  

 

بفرمایید تا این بی‌چراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما 

 

سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقه پیوندهای ما 

 

به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو می‌بالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما  

 

 شب و روز از تو می‌گوییم و می‌گویند، کاری کن
که «می‌بینم» بگیرد جای «می‌گویند»های ما 

 

نمی‌دانم کجایی یا که‌ای! آنقدر می‌دانم
که می‌آیی که بگشایی گره از بندهای ما  

 

بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز
همین حالا بیاید وعده آینده‌های ما  

 

 

 شادروان قیصر امین پور



پ.ن :عیدت مبارک



من مَردم!





نزدیک می شم وقتی حواست نیست..

اونقد که مرزی جز لباست نیست

از پشت سر چشماتو می گیرم ..

بگو کی ام!!؟ ... وگرنه می میرم..

نه نفسی دارم .. نه احساسی

تو دیگه دستامو نمی شناسی..








پ.ن

تو منو می شناسی!

پ.ن

این چند هفته به هزار دلیل ِ گفته و نگفته برام اندازه ی چند سال گذشت!

پ.ن

مرد را دردی اگر باشد خوش است

درد ِ بی دردی علاجش آتش است









ناف مرا به صبر بریده بودند

تو محکمترش کردی
" گاهی باید
دروغ را راست پنداشت.
و گاهی
راست را
دروغ.
بی فریب خوردن
زندگی
سخت است
سخت."




پ.ن

برداشتم پست قبلی رو،همین که بفهمه خودش کافیه...مرسی از کسایی که نظر دادن:)


دیگه عاشق شدن فایده نداره...





دیگه عاشق شدن ناز کشیدن فایده نداره، نداره

دیگه دنبال آهو دویدن فایده نداره، نداره
چرا این در و اون در میزنی ای دل غافل
دیگه دل بستن و دل بریدن فایده نداره، نداره
وقتی ای دل به گیسوی پریشون میرسی خودتو نگه دار
وقتی ای دل به چشمون غزل خون می رسی خودتو نگه دار...


{دانلود کنید}





عاشقانه های ناآرام...




مشترک موردنظر

خط را فروخته است.
تو را هم.
گوشی را بگذار و
برو.


***


خدا و من
هر دو کم‏خوابیم.
شب‏ها
او پیامبران را می‏شمرد
من گوسپندان را.

***
مریم پابه‏ماه
حسین سر به بیابان
پیرمرد دق‏مرگ
و خدا

بزرگ است.


***


خدا معذب است
به روی خودش نمی‏آورد
اما وقت حرف زدن
لکنت می‏گیرد
و هی دست‏هایش را در هوا تکان می‏دهد
پنهانی زندگی‏اش را می‏کرده

همه‏ی این سال‏ها...


***


مانده ام خیره به این گره های کور گلوله نخ زنده گی ام.
حالا گیرم هم که نشستم به باز کردن این همه گره, این همه نخ. این همه پریشانی.

ای ی ی... می دانم دست آخر هم سر و ته این نخ لای انگشت های تو پنهان است.


***


نوبت تو بود چشم بگذاری
دشت زیر آفتاب
گنجشک بر شاخه
من اما نه دور از تو
پنهان شدم.
دشت و گنجشک را دیدی
برای تو بازی تمام شد.
امروز جایی نه خیلی دور
جا پای رفتن زنی است

که پیدایش نکرده ای.


***


دل من :
ضرباهنگش را گم کرده است. اما هنوز می زند.
نوا بود روزی.ماهور و دشتی و اصفهان.
بعد از آن فقط شور می زد.
حالا هنوز و فقط می تپد.


***


باشد ,
قول می دهم ,
- بعد از بی قراری گریه ها برگردم
حوالی سبز تو
یک شاخه شعر بگذارم و بروم
نشان به آن نشان ,
که عشق ,
- هنوز هم دارد ,

نفس می کشد.


***


نه هفت آسمان
نه هفت دریا
فاصله
تنها دستی ست

که به سوی من دراز نمی کنی.


***


درخت خشکیده را
سنگ‌باران می‌کنی
بی آنکه بدانی

پاییز را خزانی نیست.


***


هیچ‌کس با دهان ما سخن نخواهد گفت
هیچ‌کس با چشمان ما نخواهد دید
هیچ‌کس صدای گامهای ما را نخواهد شنید
هیچ‌کس فرزندان ما را از آب نخواهد گرفت.

این سطور را بلند بخوان!
من از ضربان کسی می‌نویسم
که دوست داشت با چشمان تو ببیند.

هیچ‌کس چیزی از ما نخواهد پرسید؛
از روزهای رفته
از سالیان نیامده ...







گو می رسم اینک...



دیروز تصمیم گرفتم ننویسم تا مدت ها...اما نمی خوام این جا رو هم از خودم بگیرم...کاری که بقیه دارن با من می کنن...دیگه هیچ چیزی ندارم...





دست‏هایت را
از روی گونه‏هایم برندار
تا همه چیز سر جای‏اش بماند.
دست‏هایت را
اگر برداری
هم اشک‏ها پایین می‏لغزند
هم گوشه‏ی لب‏ها پایین می‏افتد
آن وقت
نه از لبخند چیزی می‏ماند
نه از برق چشم‏ها.





پ.ن

ناف مرا به صبر بریده اند

تو محکم ترش کردی...


پ.ن

من می دونم...



مرگ ِیک خانه به دوش!





روزی به سراغ من نیز خواهی آمد،

فراموشم نخواهی کرد ،می دانم.

می آیی و به رنج هایم پایان می دهی،

می آیی و زنجیرهایم را می گسلی.


آه ای مرگ،برادرم!

غریبه نیستم آشنایم من.چرا از من پرهیز می کنی؟

تو همچون ستاره ای سربی و سرد

بر فراز مصائبم می درخشی.


اما می دانم روزی از راه خواهی رسید،

از راه می رسی؛با کوله باری از شعله های سرکش.

محبوبم،بیا،بیا که مشتاق دیدارت هستم من،

بیا و مرا در آغوش بگیر،که ازآن تو هستم.



هرمان هسه/دلتنگی ها و پرسه ها




پ.ن

این کتاب رو سوم ِدی ِ86 خریده بودم...

اولش این رو نوشته بودم:

         برای خودم که بیش از همیشه دلتنگم!





عطر بهار نارنج و دود وینستون...






جزایر و اقیانوس ها را در می نوردم
کنار تو می نشینم
بر مویت دست می کشم
با تو سخن می گویم
و برمی گردم
بی آنکه مرا دیده باشی.

حیرت مکن که پنجره باز است و عروسک هایت می خندند. 




شمس لنگرودی




پ.ن

با تیترم خیلی حال می کنم!!


پ.ن


تو گل سرخ ِ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری؟

               _نه،

                      از آن پاکتری.


حمید مصدق