خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

الو .. الو ..



در دست‏رس نیست

دست‏هایت.
و دست من نمی‏رسد
به رسیدن
به دست‏هایت.
در دست‏رس نیستی
و دست‏هایم
نمی‏رسد
به آن سوی سیم
که برسد
دستم به دست‏هایت.
در دست‏رس نیست
هیچ دستی
این روزها...
و من
نمی‏رسم
به هیچ دوردستی...



***





دور نرو

بیا کنار دلم

من غیر از این‏ها که می‏نویسم

نوازش هم بلدم...





امشب به قهوه نیاز دارم و مقدار زیادی صبر...حیف که فقط سیگاری نیستم...وگرنه شبم چیزی کم نداشت...



پ.ن

نظرات این پست و پست قبلی رو بعدا تایید خواهم کرد

امشب شب مهتابه...



در روزگار هرکه ندزدید ، مفت باخت

 

من نیز می ربایم


اما چه؟

         _بوسه،

                   بوسه از آن لب ربودنی ست...






پ.ن

خیلی نوستالژیک بود!

پ.ن

راستی شعر از حمید مصدق بود!

پ.ن

عکس مناسبی پیدا نکردم!:(



قسمتون دادم!




یک زن جوان

با پیژامه آبی
همراه یک مداد زرد دندان زده
گم شده است
جان مادرتان
صدایش را در نیاورید!





سارا محمدی


جوشی بنه در شور ِما ...تا می شود انگور ِما...



قلب تو کبوتر است

بالهایت از نسیم

قلب من سیاه و سخت

قلب من شبیه...

بگذریم


دور قلب من کشیده اند

یک ردیف سیم خاردار

پس تو احتیاط کن

جلو نیا بروکنار


توی این جهان گنده ،هیچ کس

با دلم رفیق نیست

فکر می کنی

چاره ی دلی که جوجه تیغی است

چیست؟!


مثل یک گلوله جمع می شود

جوجه تیغی دلم

نیش می زند به روح نازکم

تیغ های تیز مشکلم


راستی تو جوجه تیغی دل مرا

توی فلب خود راه می دهی؟

او گرسنه است و گمشده

تو به او پناه می دهی؟


باورت نمی شود ولی

جوجه تیغی دلم زود رام می شود

تو فقط سلام کن

تیغ های تند و تیز او

با سلام تو

تمام می شود.*



عرفان نظر آهاری


*تقدیم به بهانه ی تمام شعرهایم.


پ.ن

چرا همه چیز را ترک کردم
تا مانند کولیان سرگردان باشم؟


پ.ن

تو فیلم درباره ی الی اون زنه که شمالیه یه جا داره شعر می خونه می گه:

مبارکه ...ایشالا...نامزد بازی دزدی خوشه...ایشالا...

ممنوع من...





بخند ممنوع ِمن
که با هر بوسه، هزار تازیانه می نویسند؛
فرشتگان ِشانه ها...
که هیچ دستی آن ها را لمس نکرده است
فرشتگان ِحسود...
همه چیز را خواهند نوشت...*





من گرگ خیال بافی هستم/الیاس علوی





مشق شب

امروز بسی آپ کردیم!




دخترک ! گریه نکن ! چوب فلک رو می شکنم

من مثه معلم ت مشقات رو خط نمی زنم


دفتر تازه بیار مشقای من جریمه نیس

مشق شب رو پاره کن مشق طلوع رو بنویس


رنگ روزگار نباش ! یه دس صدا داره هنوز

بودنت تو دایره نقطه ی پرگار هنوز


وقتی دریا میگه نه تو قطره باش بگو بله

دسته ی تیغ تبر ، چوب درخت جنگله


همه قصه ها دروغه دیگه چش براه نباش

قصه رو خودت شروع کن این مداد رو بتراش


بنویس جای کبوتر روی ابراس نه تو چاه

بنویس تا بشکنه طلسم این تخته سیاه


رنگ روزگار نباش ! یه دس صدا داره هنوز

بودنت تو دایره نقطه ی پرگار هنوز


وقتی دریا میگه نه ! تو قطره باش بگو بله

دسته ی تیغ تبر چوب درخت جنگله


هیچ کسی سرور من نیست این رو صد بار بنویس

سایه ای رو سر من نیست اینرو صد بار بنویس


من خودم یه پا سوارم این رو صد بار بنویس

دل دل یه انفجارم این رو صد بار بنویس


رنگ روزگار نباش ! یه دس صدا داره هنوز

بودنت تو دایره نقطه ی پرگار هنوز


وقتی دریا می گه نه تو قطره باش بگوو : بله

دسته ی تیغ تبر، چوب درخت جنگله




شعر از یغما گلرویی (با یک تغییر کوچک!)


خیلی به حال این روزهای من می خورد...ولی کاش نمی خورد!


نیست





همواره چون من نه : فقط یک لحظه خوب ِمن بیندیش؛


لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست...




گوش ماهی!

با غروب، این دل ِ گرفته مرا

می رساند به دامن دریا


می روم گوش می دهم به سکوت

چه شگفت است این همیشه صدا


لحظه هایی که در فلق گم شدم

با شفق باز می شود پیدا


چه غروری، چه سرشکن سنگی

موجکوب است یا خیال شما


دل خورشید هم به حالم سوخت

سرخ تر از همیشه گفت : بیا


می شد اینجا نباشم اینک ، آه

بی تو موجم نمی برد زینجا


راستی گر شبی نباشم من

چه غریب است ساحل تنها


من و این مرغهای سرگردان

پرسه ها می زنیم تا فردا


تازه شعری سروده ام از تو

غزلی چون خود شما زیبا


تو که گوشت بر این دقایق نیست

باز هم ذوق گوش ماهی ها


محمد علی بهمنی





یلدا مبارک!

دیدار!





            من در آیینه نگه کردم

                               

                                                       دیدم ، هیهات

                           

                             

                                                                   تا نهایت تنهاست!





مرگ زندگی!


اکنون که مرگ ساعت خود را کوک می کند و نام تو را می پرسد

بیا در گوشــَت بگویم

همین زندگی نیز

زیبا بود








پ.ن:

ازفردا هم یه آهنگ تولد برای همه ی آذریا رو بلاگمه:)