خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

92

سال نو مبارک.

 کرمانم. 

دنیا خیلی کوچیکه.

آزادی




از دست دادن هر انسانی که دوستش می داشتم آزاردهنده بود .گرچه اکنون متقاعد شده ام که هیچکس کسی را از دست نمی دهد زیرا هیچکس مالک کسی نیست.

این تجربه واقعی آزادی است : داشتن مهمترین چیزهای عالم بی آنکه صاحبشان باشی..!


یازده دقیقه/پائولو کوئیلو

#







سلام. نه اینکه حرفی نباشد برای گفتن. برعکس این قدر حرف هست که نمی دانم کدامشان را بگویم. خداحافظ.

تولدم






در بیست و سه سالگی تصمیم گرفتم که یک آدم معمولی باشم.







بابا بزرگ رفت


دو هفته ی پر استرس گذشت...صبح خبر دادند که بابا بزرگ تمام کرده.

حرکت کردیم برای مراسم و توی راه تصادف کردیم. چپ کردیم.

جراحت های جسم که خوب می شوند.ولی روحم خیلی ترک خورد.خیلی ترسیده بودم.

بعد از دو هفته بهترم. تازه دیشب که رسیدم به خانه و کمی آرامش گرفتم درک کردم بابابزرگ رفته. تازه دیشب گریه کردم برای کسی که هیچ وقت نمی آید. غم این روزهایم زیاد شده.


***


توشه ی این سفر غم انگیز شعر و تصویر زیر بود. توی کتابی که دایی آورده بود تا سرگرم شوم.






تنها یک بار مرگ را آزمودی و سرافراز و پیروز شدی

بنیامین من!

پدرت روزی هزار بار میمیرد و باز هم زنده است

خوشا بحال تو.


ابراهیم منصفی





سپاس ...




"چه دلپذیراست/ اینکه گناهانمان پیدا نیستند/ وگرنه مجبور بودیم/ هر روز خودمان را پاک بشوییم/ شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم/ و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان/ شکل مان را دگرگون نمی کنند/ چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم/ خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس"



 فدریکو گارسیا لورکا

مهر 2

  


امروز چندمه؟


فرصت کمه ،خودتو جمع و جور کن، اگه نمی تونی از الان بگو نه و خودتو راحت کن. همین.